در عشق تو عقل سرنگون گشت
جان نیز خلاصه جنون گشت
خود حال دلم چگونه گویم
کان کار به جان رسیده چون گشت
بر خاک درت به زاری زار
از بس که به خون بگشت خون گشت
خون دل ماست یا دل ماست
خونی که ز دیده ها برون گشت
درمان چه طلب کنم که عشقت
ما را سوی درد رهنمون گشت
آن مرغ که بود زیرکش نام
در دام بلای تو شبون گشت
لختی پر و بال زد به آخر
از پای فتاد و سرنگون گشت
تا دور شدم من از در تو
از ناله دلم چوارغنون گشت
تا قوت عشق تو بدیدم
سرگشتگی ام بسی فزون گشت
عطار که بود کشته تو
دریاب که کشته تر کنون گشت
:: بازدید از این مطلب : 245
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22